امیر مهدی امیر مهدی، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه سن داره
ساریهساریه، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

فرشته خانم و آقای فرشته

نارنجک

می گفت بچه یه نارنجکه که توی هر خونه ای وارد بشه منفجر می شه . راست می گفت توی این دو سه ساله زندگی ما دیدنیه بعد از یه اثاث کشی و نقل مکان از تهران به ... خونه زندگی رو اول مرتب کردیم برای  زمینه سازی ورود سرکار عالی بگذریم از اینکه این پروسه چند ماه طول کشید   اما هنوز این مرتب سازی تموم نشده تصمیم گرفتیم اطاقت رو نقاشی کنیم اون هم خودمون . و این یعنی یه خونه تکونی جدید. بعد دو سه ماه سیسمونی خریدیم و این هم خونه تکونی سوم . اما بعد از این سه مرحله خوب معلومه که فرشامون کثیف شدن لذا امروز زنگ زدیم قالی شویی و این یعنی چهارمین خانه تکانی . اما برات بگم از خونه تکونی پنجم که بیصبرانه منتظرشیم : نارنجکی که ...
17 آذر 1392

آسمون پر فرشته

عزیزم خاله سارا رفت اون فرشته کوچولو رو دید . اما انگار هنوز هیچی نشده روزگار بدجوری قلب کوچولوش رو به درد ا ورده بود و قلب کوچیکش مشکل پیدا کرده بود  . خلاصه اینکه اون دختر 22 روزه فرشته ی خاله سارا نبود . وقتی به دنیایی فکر می کنم که قلب این کوچولوها رو به درد میاره . به یقین می رسم : که آسمان شهر ما پر از فرشته است و الا تا حالا رو سرمون خراب شده بود . آسمون شهر ما پر از فرشته است و الا تا به حال ظلمت همه ی شهر رو درخود فرو برده بود . آسمون شهر ما پر از فرشته است و الا گناهانمون یک روز هم امانمون نمی داد و ما رو به بلایی وحشتناک گرفتار می کرد . پس خاله سارا هنوز امید هست تا از میان این همه فرشته من و تو فرشته ی خودمون ر...
15 آذر 1392

عجب راه درازی داشت حضرت امام باقر ع

نوشته بودم فرشته ی ما تو راهه 28/5/92 اون روز خیال می کردم دیگه نزدیک های خونه ای . داشتم از رسیدنت مطمئن می شدم. اتاقت رو برات چیدیم و نشستیم . اما هنوز تو همان فرشته ای که در راهی. امروز دلم برای پاهایت سوخت . راهی اینقدر طولانی برای فرشته ای که حداکثر سه بهار را دیده . یاد یک راه طولانی تر افتادم . از صحرای کربلا تا کوفه از کوفه تا شام برای پاهای دختری سه ساله که زمین تاب تحمل سنگینی های قدمش را نداشت و در همان شام او را در آغوش گرفت. برای پای پسر چهار ساله ای  که تازه از شام راه افتاد تا به به مدینه برسد : خانه چقدر در راه بود این کودک تا به منزل برسد . بی پدر بزرگ . بی عموها . بی دایی ها و بی عمه ...
29 آبان 1392

انتظار انتظار انتظار

انگار انتظار ما ادم ها تمومی نداره . اول منتظریم تا قدم  به هستی بذاریم بعد قدم به مدرسه قدم به دانشگاه قدم به محیط کار قدم به زندگی مشترک تازه اینجاست که منتظر می شیم تا یک نفر قدم به زندگیمون بذاره بعد قدم به مدرسه قدم به دانشگاه قدم به محیط کار قدم به زندگی مشترک حالا از این به بعد منتظر می شیم تا نوه مون قدم به هستی بذاره بعد قدم به ... انگار این انتظار تمومی نداره ما منتظریم و تا عمر داریم منتظر قدم بعدی ولی چقدر سخته جلوی یکی از این قدم ها مانعی باشه که اون رو به تاخیر بیاندازه . انگار از رسیدن بازمی مونیم . انگار می ترسیم که انتظارمون به انتها رسیده باشه انگار به منتظر قدم بعدی بودن عادت کردیم . ل...
20 آبان 1392