امیر مهدی امیر مهدی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
ساریهساریه، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

فرشته خانم و آقای فرشته

آسمون پر فرشته

عزیزم خاله سارا رفت اون فرشته کوچولو رو دید . اما انگار هنوز هیچی نشده روزگار بدجوری قلب کوچولوش رو به درد ا ورده بود و قلب کوچیکش مشکل پیدا کرده بود  . خلاصه اینکه اون دختر 22 روزه فرشته ی خاله سارا نبود . وقتی به دنیایی فکر می کنم که قلب این کوچولوها رو به درد میاره . به یقین می رسم : که آسمان شهر ما پر از فرشته است و الا تا حالا رو سرمون خراب شده بود . آسمون شهر ما پر از فرشته است و الا تا به حال ظلمت همه ی شهر رو درخود فرو برده بود . آسمون شهر ما پر از فرشته است و الا گناهانمون یک روز هم امانمون نمی داد و ما رو به بلایی وحشتناک گرفتار می کرد . پس خاله سارا هنوز امید هست تا از میان این همه فرشته من و تو فرشته ی خودمون ر...
15 آذر 1392

بانوی کرامت

هفته ی پیش دوبار رفتم بهشت آری بهشتی ترین نقطه ای که من روی زمین سراغ دارم جمعه و بعد هم پنج شنبه رفتم حرم حضرت معصومه س احتمال می دادم که پنجشنبه یه سر برم قم ولی فردای عاشورا چنان دلم برای حرم زیبای بانوی کرامت پر کشید که طاقتم تموم شد و وقتی بابایی گفت بیا بریم خزید و من تو ماشین منتظرتم وقتی نشستم تو ماشین گفتم می شه به جای خرید بریم قم ؟ بابایی هم که همیشه برای قم رفتن پایه است  راه افتاد . جات خالی بود آخرین باری که رفته بودیم حرم پیش خودم فکر می کردم دفعه ی بعد دیگه باتو می ریم ولی دوبار تو یه هفته بدون تو رفتم . شاید قراره دوری ما و تو یه کم دیگه طول بکشه و خانوم می خواسته صبرمون  زیاد تر بشه . نمی دونی حرم ...
4 آذر 1392

عجب راه درازی داشت حضرت امام باقر ع

نوشته بودم فرشته ی ما تو راهه 28/5/92 اون روز خیال می کردم دیگه نزدیک های خونه ای . داشتم از رسیدنت مطمئن می شدم. اتاقت رو برات چیدیم و نشستیم . اما هنوز تو همان فرشته ای که در راهی. امروز دلم برای پاهایت سوخت . راهی اینقدر طولانی برای فرشته ای که حداکثر سه بهار را دیده . یاد یک راه طولانی تر افتادم . از صحرای کربلا تا کوفه از کوفه تا شام برای پاهای دختری سه ساله که زمین تاب تحمل سنگینی های قدمش را نداشت و در همان شام او را در آغوش گرفت. برای پای پسر چهار ساله ای  که تازه از شام راه افتاد تا به به مدینه برسد : خانه چقدر در راه بود این کودک تا به منزل برسد . بی پدر بزرگ . بی عموها . بی دایی ها و بی عمه ...
29 آبان 1392

انتظار انتظار انتظار

انگار انتظار ما ادم ها تمومی نداره . اول منتظریم تا قدم  به هستی بذاریم بعد قدم به مدرسه قدم به دانشگاه قدم به محیط کار قدم به زندگی مشترک تازه اینجاست که منتظر می شیم تا یک نفر قدم به زندگیمون بذاره بعد قدم به مدرسه قدم به دانشگاه قدم به محیط کار قدم به زندگی مشترک حالا از این به بعد منتظر می شیم تا نوه مون قدم به هستی بذاره بعد قدم به ... انگار این انتظار تمومی نداره ما منتظریم و تا عمر داریم منتظر قدم بعدی ولی چقدر سخته جلوی یکی از این قدم ها مانعی باشه که اون رو به تاخیر بیاندازه . انگار از رسیدن بازمی مونیم . انگار می ترسیم که انتظارمون به انتها رسیده باشه انگار به منتظر قدم بعدی بودن عادت کردیم . ل...
20 آبان 1392